پهلوان حسن و شیر محمد-ادامه داستان ملودرام حسنک و قمرتاج

ساخت وبلاگ
آنچه در ادامه می خوانید:

پهلوان حسن و شیر محمد/کدخدا شدن آقایام(کدخدای اربابی به نام خانم شکوه اقدس/ادامه استثمار پهلوان حسن و شیر محمد در امور زراعت /جنگ های طایفه ای/اصلاحات ارضی/کارخانه دار شدن اربابها/خلاء عاطفی/برادران ناتنی/عروسی پهلوان حسن (کلاه گذاشتن قمر تاج سر عروس با انگشتر و لباس عروس امانتی/رهایی شیر محمد از استثمار با یک اتفاق خدادادی/استثمار پهلوان حسن توسط برادران ناتنی اسماعیل و کاظم/استثمار پهلوان حسن توسط دختر به تحریک داماد/استثمار باقی مانده توان حسنک توسط فرزند پسر بزرگتر به نام علی/ پسران شجاعی که می شناختم_حسین..ت-مرتضی...م) / اربابهای نوین امروزی

نام ها واقعی نیستند و مستعار هستند

ادامه دارد....

 بخش اول:چرا پهلوان حسن؟ چرا شیر محمد؟

حسنک و محمد در اثر کار و فعالیت بدنی و شاید هم تغذیه خوب با دستپخت عالی قمرتاج , دارای بدنی قوی و نیرومند شدند 

   آقا یام با استفاده از نبوغ فکری و در اختیار داشتن دو نیروی کار قوی تمام وقت که از این به بعد (پهلوان حسن وشیر محمد) عنوان می گردد  و بهرمندی از قدرت و پشتیبانی سه برادر به نامهای عباس و رضا و حسین به چنان مرتبه ای از قدرت رشد مادی و اجتماعی رسید که علاوه بر انتخاب به عنوان کدخدا حالا می توانست پا را فراتر از ده گذاشته و در شهر اراک و روستاهای اطراف سرمایه گذاری کند(سرمایه گذاری در بافت قالی توسط قالی بافان خانگی در چند روستای مجاور)

   به موازات این رشد سریع بالطبع حسادت دیگر هم ولایتی ها هم گل کرد و دشمنانی آشکار و پنهان برای آقا یام از بین اهالی پیدا شد و این مسئله سرمنشا دوست و دشمنی در محل زندگی او شد و این دوست و دشمنی تا جایی پیش رفت که با استارت کوچکی که توسط رعیت های ارباب دیگر(نخود دزدی) زده شد تبدیل به یک نزاع طایفه ای در روستا گردید

   یک طرف کدخدا و رعیتهای این ارباب و یک طرف رعیتها و کدخدای ارباب دیگر جنگ تن به تن با چوب و چماق در روستا به راه افتاده بود و میانجی گری سالخوردگان و بزرگان کار ساز نشد  شیر محمد و پهلوان حسن ابزار کشاورزی را تبدیل به سلاح رزم کرده و وارد کار زار شدند در اثر ضربات طرف مقابل زخمی بر سر محمد ایجاد  و خون جاری شد

بلافاصله به منزل آمد و از مادرش قمر تاج خواست تا با دستمال جلو خون ریزی سر او را بگیرد و قمر تاج دستمالی به سر او بست و شیر محمد بلافاصله به سمت میدان کارزار حرکت کرد قمر تاج مانع رفتن او شد و به شیر محمد گفت اینا رعیتهای دو ارباب هستند و باهم می جنگند تو برای چه دخالت می کنی؟

شیر محمد در جواب به مادرش گفت:

    "آدم وقتی نان کافر را خورد باید برایش شمشیر بکشد ! اینها که مسلمانند!!!"

وبلافاصله با دستمال به سر بسته خود را به میدان جنگ روستا رساند

خوشبختانه در  نبرد  آنروز  از طرفین دعوا  کسی ار بین نرفت حالا چطور نبرد خاتمه یافت من نمی دانم دخالت بزرگترها بود یا کوتاه آمدن طرفین دعوا یا دخالت ژاندارمها!

 ادامه استثمار در منزل پدر در امور زراعت:

   فصل بهار است و موقع شخم زمین برای کشت بهاره  گاوهای نر را از طویله در آورده ابزار شخم زنی شامل یو و اوجار و تیغه فلزی خیش را بار الاغ کرده و سر زمین می برند ابتدا یو چوبی را به گردن گاوها می اندازند و بند آنرا از زیر گردن گاو می بستند بعد اوجار را از سوراخ یو عبورداده پین چوبی آنرا وصل می کردند و خیش فلزی نوک آنرا روی آن سوار می کنند و مشغول شخم زدن زمین می شوند

    زمینی که امروز با تراکتور ظرف مدت یکی دو ساعت شخم می کنند را می بایست طی روزها و ساعتهای متوالی با پای پیاده دست به دنباله اوجار گرفته شخم بزنند این تازه اول کار است و اگر کمی نم زمین کم شده بود(اصطلاح اراکی , نمه(میم مشدد است) از گو رفته بود) موقع شخم زدن چون زمین خاک رس بود , کلوخ درست می شد به اندازه کله آدمیزاد و کلوخ خرد کردن هم به کار اضافه می شد

بعد کلوخ خرد کردن با پتک چوبی بزرگ که با یک ضربه کلوخ را پودر می کرد

بعد ماله زدن شخم  با یک تیر چوبی نسبتا سنگین که با زنجیر به یو متصل به گردن گاوها  وصل می شد

بعد مرز بستن دو نفره با کرت کش(پاشنه گرد) (ابزاری که لبه آن تیغه پهن است و دو زنجیر حدود یک و نیم متری از یک طرف به دو طرف تیغه و از طرف دیگر به دسته چوبی وصل است و یکی دسته چوبی کرت کش را می گیرد و یکی دسته چوبی متصل به زنجیر را می کشد

 مرز بستن از سخت ترین کارهای کشاورزی بود

ادامه دارد...

 بخش دوم: خلاء عاطفی چیست؟

این کلمه مرکب که از ترکیب دو کلمه خلاء(به فتح خ) و عاطفی تشکیل شده است و از کلمات کاربردی در علم روان شناسی است

خلاء : (به فتح خ) :یعنی خالی و متضاد کلمه ملاء یعنی پر است

عاطفی :صفتی است منسوب به عاطفه (مهرورزی)

عاطفی بودن: یعنی حساس بودن به محرک های عاطفی

خلاء عاطفی یکی از حالات درونی انسان است و این حالت بیشتر زمانی رخ می دهد که انسان , عزیزی را از دست می دهد

بسته به سن و سال فرد , این حالت شدت و ضعف دارد

خلاء عاطفی به مرور زمان شخص را افسرده می کندو باعث بروز  بیماری افسردگی میشود ا

  انسانهایی که دچار خلاء عاطفی  می شوند قدرت تشخیص شان ضعیف می شود به عبارتی نمی توانند بطور دقیق دوست را از دشمن و خوب را از بد تشخیص دهندو در سدد پر کردن این خلاء از راههای گوناگون هستند بعضی ممکن است معتاد شوند(یه دود عشقی بزن حالت خوب میشه تبدیل می شود به اعتیاد)

  و در این بین,  افراد سودجو  به نحو احسن برای سود جویی یا تلکه کردن طرف مقابل از این خلاء سوء استفاده کنند 

   مثال ساده :رمالها با دید روانشناسانه ای که دارند پس از پرسیدن چند سوال برنامه ریزی شده وقتی متوجه شدند طرف مقابل عزیز از دست داده یا شکست و جدایی در زندگی داشته و دچار خلاء عاطفی شده است نحوه رمالیشان همسو با خلاء عاطفی طرف مقابل می شود

   اساس کار مداحی بر مبنای توجه به خلاء های عاطفی است و برای مثال آنجا که می گوید:"غم مرگ برادر را برادر مرده می داند"  در اصل دارد از بعد روانشناسانه خلاء عاطفی برای گرمتر کردن مجلس و گریاندن بیشتر مصیبت دیدگان  و حاضرین در مجلس استفاده می کنند

ذکر خاطره:

پس از فوت پدرم هنوز پیراهن مشکی را از تن در نیاورده بودم و مشغول حمل محصول لوبیا از مزرعه به انبار ده بودم  که یکی از همسایگان روبرو ی انبار (زن آق ا )به نزد من آمد و یک ژست ممدوحانه ای به خود گرفت و گفت:

  علی آقا خدا پدرت را بیامرزد!(تلاندن چشمان برای گریه مصنوعی) چه مرد خوبی بود!   !من دیشب اونو در خواب دیدم! (کمی گریان نشان دادن چهره)

چه چهره نورانی داشت!

چقدر شاد و خندان بود!

من را صدا زد و گفت بیا این گونی را بگیر! گونی  20کیلویی بود (حتی مقدارش را هم مشخص می کند)آنرا گرفتم درب آنرا باز کردم دیدم  لوبیا است 

گفتم عجب!!!و رفتم از انبار  یک گونی بیست کیلویی لوبیا قرمز پرکردم و به او تحویل دادم 

 مدتی نگذشته بود که عین همین صحنه را موقع برداشت محصول سیب زمینی یکی دیگر از همسایه ها (از فا میل) اجرا کرد و گفت

علی ! خدا بیامرزد باباتو !  او خدابیامرز دیشب به خواب من آمده بود! دیدم چقدر خوشحال بود! یک لباس زیبا به تن داشت و چه جای سر سبزی بود ! به من گفت بیا این گونی مال تو گفتم چیه گفت سیب زمینی !گفتم نمی خواهم گفت نه حتما باید بگیری اگه نه ناراحت می شوم

به او گفتم حتما گونی شم از این گونی های 50کیلویی بود  گفت آره!!!!

  و یک گونی 50کیلویی سیب زمینی به او دادم

این مثالهای کوچکی بود از سوء استفاده از خلاء عاطفی اینو داشته باشید تا بعد

ادامه دارد... 

 

بخش سوم :  ادامه خلاء عاطفی و اثرات آن روی ذهن و فکر و تصمیمات افراد

یه کم بیشتر روی خلاء عاطفی مانور دهیم چون وقتی آدم دچار خلاء عاطفی می شود مال و اموال و پول و ثروت برایش بی ارزش می شود:

 هنوز گونی های سیب زمینی از داخل حیاط به انبار منتقل نشده بود که یکی یکی سر و کله سودجویان پیدا می شد سومین نفر از اهالی به نام محمد م...(معروف به ممد شاخی) به من مراجعه کرد و همان جملات:خدا رحمت کند پدرتون را! چه مرد خوبی بو !!!...و درادامه نگاهی کنجکاوانه به گونی های سیب زمینی انداخت و گفت: ماشاالله محصول امسال خوب بوده ! گفتم: آره الحمد الله و گفت: سیب زمینی می خواهم ! فروشی داری؟ گفتم :آره ! گفت: کیلویی چند است؟ گفتم قابل ندارد قیمت عمده میدان تره بار :سه تومان(30ریال) به ما چند؟ شما هرچی دوست داری! من کیلویی 2تومان می برم پولشم حالا ندارم تا گفتم باشد با آن جثه ریزه میزه گونی 50کیلویی سیب  زمینی را انداخت رو کول و مثل آهو می دوید هر چه گفتم ممد آقا صبر کن فرقان بیاورم گفت نمی خواهد!

 ممد شاخی پول سیب زمینی ما را نداد که نداد و بعد از چند سال در اثر بیماری فوت کرد(خدا بیامرزدش)

نفر بعدی که او را سیب زمینی به کول دیده بود قدرت ص(معروف به  صحرایی)بود آمد و شروع با همان کلمات خدا رحمت کند پدرتان را(اولین جمله ها را که می گویند طرف را می برند تو حالت خلصه) و گفت سیب زمینی می خواهم به همان قیمت که به ممدشاخی دادی گفتم باشد نه یکی و نه دوتا 4گونی(حدود دویست کیلو )سیب زمینی برد الآن هم که الآن است بعد از 20-25سال هنوز پول سیب زمینی ها را نداده تا اینکه یک روز دروازه تهران او را دیدم گفتم سلام حالت چطوره؟ گفت :خوبم ما را حلال کن!

خاله ام شوهرش را ازدست داده بود(همان مرحوم آ... خلیل) مدتی بعد به اراک آمده بود وعادت داشت به کوچک و بزرگ فامیل حتی عمو عمو زاده ها یش سر می زد رفته بود منزل یکی دیگر از پسر عمو ها (معروف به دایی برقی که راننده اداره برق بود)تا وارد خانه شده و عنوان کرده بودند یخچالشان سوخته  بعد از مراجعت به تهران یکی از دو یخچال خودش(یا شاید هم یک یخچال خریده بود) و به خرج خودش با وانت از تهران به اراک فرستاد و مجانا به آنها داده بود

اینها مثالهایی بود از اینکه وقتی انسان , عزیزی را ازدست می دهد و دچار خلاء عاطفی می شود مال و منال دنیا برایش بی ارزش می شود و البته سود جویان هم اینو خوب می دونند و از این مسئله حد اکثر بهره جویی را می کنند دلالان و بنگاه داران بی دین و ایمان املاک نیز , شکارچیان این موقعیتها  هستند برای بزخری املاک(مفت خریدن به اراکی )  از ورثه ای مبتلا به خلاء عاطفی شده اند.

ادامه استثمار پهلوان حسن و شیر محمد:

 زمینها برای کشت بهاره شخم زده و محصولات بهاره(چغندر-لوبیا -بوستان کاری هندوانه -خربزه-کدو -خیار چنبر-خیار سینی-کدو قلیونی-دستمو(میوه ای مثل ملون اندازه توپ ابری  پوستش بوی عطر خاصی داشت)-کدو چوبی(کدوی مخصوص مربا) -کدو حلوایی-کدو آخوندی(شکل عمامه آخوندها بود)-هندوانه دیم درزمینهای سورخاله(خاک سرخ)-آفتاب گردان-ذرت-هویج-بسقبین(گزر :به کسر گ , شکل هویج اما بزرگتر و زرد رنگ)-سبزیجات-گوجه-بادمجان-...کاشته می شود و نوبت آبیاری کشتهای پاییزه گندم و جو با آب قنات است که وقتی آب بند(به اراکی بلگوو یا همان برگ آب) کمی بعد از خروجی رونگ قنات تخریب می شود با بیل به تنهایی نمی توان آب بند را بست به ناچار پسر عمو جعفر یا شیر محمد جلو آب بند می خوابد تا پهلوان حسن بتوانند با بیل آب بند را ببندد

 بعد نوبت یونجه چیدن با نیم داس یا دسغاله است و بعد از نیم خشک شدن بافه های یونجه چیده شده حمل به جا خرمنا(خرمنگاه) و بعد گل یونجه گرفتن با کوبیدن با یواشین آهنی چهار شاخه روی یونجه ها و بعد کوبیدن یونجه ها با ابزاری به نام چون-چن( به ضم چ)(چن توسط اوجار به یو گاوها بسته می شد و جوانکی چوب به دست روی تخته چن می نشست و یک دستش به یکی از چهار تا هه لکو چن(ستون های صندلی چن)بود و یک دستش چوب دست به قطر 1-2سانت و طول 1.5متر به نام گورون (از ریشه گاو راندن)داشت که نوک گورون نیز یک  میخ وصل شده بود که وقتی با آن سوک(سک به ضم س) به گاوها می گذاشتند خون می زد بیرون

  موقع کوبیدن خرمن چه یونجه و چه گندم و جو (قبل از ورود تراکتور به مزارع)یکی سوار چون بود و یکی با پارو قمی یا یواشین آهنی یا چوبی  لا می انداخت(یونجه ها را زیر و رو می کرد تا یونجه های نکوبیده قسمت زیر کوبیده  شود البته گهگاهی هم بافه یونجه می رفت لای پره ها  و چن قفل می کرد و می بایست راکب چن پیاده شده آنرا  بلند کنند و سه عدد چرخ چوبی پره دار آنرا آزاد کنند

گهگاهی هم که راکب چن خسته می شد یا عضلات پایش از نشستن طولانی روی صندلی چوبی چن درد گرفته و تا حد سر شدن (به کسر س -لمس شدن موقت)پیش می رفت عمدا نوک پای خود یا نوک گورون را جلو تیرک جلو چارچوب چن می گرفت تا یونجه ها کپه شود و چن گیر کند(چرخ و پره ها قفل شود) و بتواند فرصتی پیدا کرده از روی صندلی چوبی چن پیاده شود و استراحتی نماید

   گهگاهی هم بچه ها بطور کجکی روی لبه های صندلی چن سوار می شدند و دودست خود را به دو چوب هه لکو بیرون زده از سوراخ تخته صندلی چن می گرفتند تا وزن بار روی چن بیشتر شده و یونجه ها زود تر خرد شوند

سنگین شدن وزن بار روی چن در اثر سوار شدن عمدی یا تفریحی بچه ها در دوطرف صندلی چن , اگرچه باعث زودتر کوبیدن خرمن می شد اما به گاوها فشار زیادی وارد می شد نتیجتا در اثر این فشار ابتدا گاز متان بود که از گاوها با صدا و بیصدا خارج و باعث خنده راکب و بچه ها میشد و  راکب چن می گفت :بچه ها نخندید اگر بخندید  لبهایتان ترک می خورد و هر بچه ای که در اثر خشکی هوا لبهایش ترک می خورد می گفتند به صدای اگزوز گاوها خندیده است.

پس از گاز متان گاوها به ترتر می افتادند اینجا بود که راکب اصلی چون می بایست از روی چن دولا شده با دودست مقداری کاه یا یونجه کوبیده شده بردارد و پشت گاو بگیرد تا اجابت مزاجش تمام شود و آنرا به بیرون از مسیر دایره ای(دایره ای به قطر حدود10-15متر) خرمن بیندازد که بعضی وقتها در اثر رها سازی دو دست از صندلی چن و حواس پرتی پای راکب چن زیر پره چن می رفت و زخمی میشد

گهگاهی هم بچه ها پا در چارچوب عقب چن می گذاشتند و ایستاده پشت سر راکب چن می ایستادند و پایشان در می رفت و لای پره های چن زخمی می شد(لبه دو نیم پره فلزی (آهن آهنگری)هلالی چن خیلی تیز نبود)

ادامه دارد...

 بخش 4-ادامه استثمار در امور زراعت دروو(derow) پاییزه ها(برداشت جو و گندم با داس)

آخرهای فصل بهار و ابتدای تابستان شده و موقع برداشت محصول پاییزه جو است صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد پهلوان حسن و شیر محمد پس از ورود به مزرعه ابتدا سایبانی درست می کنند و کوزه سفالی آب را در سایه آن قرار می دهند و زنبیل انگور و سفره نان محلی را کنار آن قرار می دهند و

 دستمالی نخی چهار خانه کوچک روی سر و گردن انداخته و آفتابگیر چرمی روی آن می گذارند و در دست راست داس بزرگ محافظ دار (محافظ چرمی برای تیغ و تغال :ورک و تیغاله)به قطر هلالی تیغه حدود نیم متر و دست چب را با قراردادن چهار انگشت کنار هم در سوراخهای بافه گیر چوبی و انگشت شصت داخل سوراخ شصتی چرمی لبه خم دار میکند که با مسلح کردن دست چپ به بافه گیر و شصتی با بازکردن پنجه می توان حجم زیادی از خوشه های گندم و جو را گرفته تا با یک ضربه داس مقدار زیادی از خوشه ها قطع شود

نزدیک ظهر شده پسر عمو جعفر(هم دانگ کشاورزی) برای مدتی داس را زمین گذاشته و از جو چیدن دست می کشد و می رود سمت چاههای قنات طرواز و ترخن(چاههای قنات خشک شده روستاهای زیر دستی) و بعد از یک ساعتی می آید و دکمه پیراهنش را باز می کند و کبوتر های چاهی از زیر آن بیرون می ریزد و شروع می کند به ذبح و چیدن کلک و پر کبوتر ها و آتشی برپا می کند و کبوتر چاهی ها را به سیخ کشیده و کباب می کند تا با نان محلی نوش جان کنند و انرژی از دست رفته را جبران کنند

 بعد نوبت جمع کردن بافه خوشه های جوهای چیده شده با ابزاری چوبی به نامه آغوشگیر است(دو تکه چوب یکی بلندتر به طول یک متر و یکی نیم متر که تحت زاویه خاصی لبه شان پخ دار شده و بامیخ و نوار چرمی بسته شده که با آن می توان بافه های بزرگ کندم و جو را جمع کرد

ادامه دارد...

 

بخش5-ادامه استثمار در امور زراعت:برداشت محصول پاییزه گندم

 

زمان برداشت محصول گندم حدود یک و نیم ماه بعد از محصول جو است  یعنی گندم دیرتر از جو قابل برداشت می شود

  گندم های آقا یام شامل دو بخش هستند:

1- گندم های دیم که در زمینهای تقریبا شنی سرخاله (زمینهای غیر آبگیر بالادست روستا)کشت می شوند

2- گندم های آبی که با آب قنات روستا در زمینهای کهریز (زمینهای آبگیر زیر دست قنات روستا)کشت شده اند

  برداشت یا همان چیدن گندم دیم با داس آسانتر است چون ساقه گندم ها باریکتر و ترد تر و علف هرز داخل گندم کمتر می روید اما در عوض تیغ ورک بیشتر دارد چون ریشه ورک خیلی پایین می رود و با گاوآهن هنگام شخم از بین نمی رود

   چیدن و برداشت گندم آبی به دلیل بزرگتر بودن ساقه گندم ها و آبدار و نرمتر بودن و وجود علف هرز داخل گندم ها سخت تر و زود به زود تیغه داس کند می شود و می بایست با سلاب(سوهان ساخته شده به روش اهنگری) یا سنگ صاب رودخانه ای (نوعی سنگ خاکستری یا جیگری رنگ با سطح نسبتا زبر و دارای کریستالهای سیلیس که در رودخانه ها پیدا می شد و سطح آن در اثر غلطیدن در رودخانه ساییده شده بود)

   گندمها پس از بریده شدن با داس که  در حالت نشسته یا دولا شده توام با کمر درد همراه بود!  ابتدا به صورت بافه بافه روی زمین کنار هم قرار می گرفت بعد با آغوشگیر(ابزار چوبی دوشاخه بافه جمع کنی) به بافه های بزرگتر تبدیل می شد و سپس بافه بزرگ گندم ها روی هم به صورت خاصی چپ و راست روی هم قرار می گرفت و با دوریسمان بسته میشد و به اصطلاح سار گندم برای بار کردن به الاغ آماده می شد

 ریسمانهای سار گندم دو عدد بود:ریسمان زیر سار و ریسمان سرسار

  ریسمان زیر سار :به طول 10+15متر حلقه شده دو حلقه چوبی شبه دایره به قطر حدود20-25سانت رد شده و. دو سر طناب به هم گره خورده بود

  ریسمان سر سار: بلندتر به طول 20-25متر که یک حلقه چوبی کوچکتر به قطر 15سانت به شکل شبه دایره به یک طرف آن با گره بسته شده بود

 

حلقه های چوبی از تا کردن شاخه تر درخت سنجد به قطر دو سه سانت و طول 30-40سانت به شکل  U و  بستن دوسر با طناب در فاصله 5سانتی لبه ساخته میشد(مثل حرف لا)

     سار گندم : پکیج یا بسته با طناب بسته شده خوشه های  گندم برای حمل از مزرعه به خرمنگاه که بار الاغ می شد.

  اینها را راجع به سار گندم نوشتم تا تجسم کنید درست کردن سار گندم با این دو طناب فوت و فن قلق خاصی داشت ! حتی میزان کشیدن طنابهای سار مهم بود زیرا اگر موقع بسته بندی زیاد کشیده می شد خوشه ها می شکستند اگر کم می کشیدند سار از هم پاشیده می شد

   و حتی اگر طناب ها درست بسته نمی شد یا توازن(یکی بودن وزن دو طرف سار) در دو طرف سار گندم رعایت نمی شد و الاغ باربر هم کمی چموش بود(حولی (کره الاغ تازه به بارکشی واداشته شده )بود و زیر بار شانه کج می کردو سار گندم حین حمل از پشت الاغ  حولی سقوط می کرد  یا کج می شد و الاغ حولی انقدر یک طرف آنرا به زمین می سایید تا سار از هم در می رفت و گندمها نقش بر زمین می شدند

   از هم در رفتن و پخش شدن(ولو شدن به اراکی)سار  گندمها کف جاده خاکی یا شنی باعث خرد شدن خوشه ها و از بین رفتن بخشی از گندم ها می شد و ناراختی و غر زدن کشاورزان را در پی داشت

  تقدیر الهی برای شیر محمد:برای رهایی از استثمار:

     در یکی از این نقل و انتقالات سار گندم از مزرعه به خرمنگاه بود که شیر محمد با سه سار گندم که بر پشت سه الاغ بود از مزرعه راهی خرمنگاه شد و در بین راه یکی از الاغها(الاغ حولی چموش)  به امر خدا زیر بار شانه خالی کرد و شیر محمد تا آمد خود را به سار برساند و مانع از سقوط آن شود طنابهای سار از محل خود جابجا شده و سار گندم کف جاده خاکی پخش شد

  (مشیت الهی در کار بود اگر نه شیر محجمد قویتر و چابک تر از آن بود که نتواند یک سار را محار کند

   سار گندم که ولو شد شیر محمد ناچار شد آنرا کف جاده رها و دو سار دیگر را به خرمنگاه برساند زیرا اگر خود را سرگرم سار سقوط کرده می کرد ممکن بود دو الاغ دیگر نیز بار خود را بیندازند همزمان باد طوفانی بلند شد و خوشه های گندم را در اطراف جاده تا چند ده متر پخش کرد(این دیگه صد در صد مشیت الهی بوده)

 صحنه بار انداختن عمدی الاغ چموش را من خودم از نزدیک دیده ام یک شانه خود را آنقدر کج می کند تا بار بیفتد آنوقت می بینیم  الاغ در فرهنگ عامه سمبل نفهمی است نه تنها نفهم نیست بلکه از بعضی آدمهای امروزی نیز فهمیده تر است

     الاغ حولی پس از انداختن سار گندم حتی با وجی ووجی کردن(بالا و پایین پریدن مثل اسب های وحشی) جل خود را نیز انداخت به سرعت برق و باد فرار کرد

  عمو عباس وقتی متوجه شد یکی از سارهای گندم در جاده ولو و رها شده و خوشه های گندم در مساخت زیادی پخش شده به نزد شیر محمد آمد و او را دعوا کرد(غر غر کرد !توپ و تشر رفت ! و شاید هم ناسزا گفت که باعث رنجیده خاطر شدن شیر محمد شد و شیر محمد به روستا آمد و پس از خدا حافظی با مادرش در منزل ناپدری  به قهر به تهران نزد برادر خواهر تنی اش  ابراهیم و حاج خانم که هردو ازدواج کرده بودند و در تهران زندگی می کردند مهاجرت کرد

و بدین شکل تقدیر الهی سرنوشت جدیدی را برایش رغم زد

   شیر محمد خیلی زود نزد برادرش رانندگی آموخت و در تهران ابتدا راننده تاکسی برادرش شد و بعد از مدتی مسافری به او مراجعت کرد و گفت سریع من را به فرودگاه برسان تا از پرواز جا نمانم و وقتی آن مسافر دست فرمان و تبهر او را در رانندگی دید به شیر محمد گفت هفته دیگر من از مسافرت خارجی بر می گردم بیا اداره ...و بگو فلانی را می خواهم

  هفته بعد شیر محمد به اداره ...مربوطه مراجعه کرد و به نگهبان گفت فلانی را می خواهم نگهبان خندید و گفت باید ده روز جلوتر نوبت بگیری تا بتوانی فلانی را ببینی !!!و شیر محمد به نگهبان گفت به خودش بگو در جریان است و نگهبان با مدیر شرکت صحبت کرد و او را به داخل شرکت هدایت و شیر محمد از فردای آنروز به شغل رانندگی در آن شرکت استخدام رسمی شد و

بدین سان شیر محمد از استثمار در منزل ناپدری رها و  فصل جدیدی از زندگی را شر وع کرد

ادامه دارد...

 بخش6-عروسی پهلوان حسن حقه بازی قمر تاج
  پهلوان حسن که تا اندازه ای خلائ عاطفی اش با حضور شیر محمد پر شده بود پس از رفتن شیر محمد به تهران تنها شد و این تنهایی زحمت او را در امور زراعت و دامداری دو برابر کرد!  برادر خواهرهای جدید(فرزندان آقایام از قمر تاج) نیز علاوه بر کوچک بودن ناز پرورده بودند و دست به سیاه و سفید نمی زدند آقا یام فرزند پسر جدیدش از قمر تاج را در مکتب خانه روستای مجاور نزد آ ملا ... ثبت نام کرد تا با سواد شود و برای اینکه همراهی هم داشته باشد تا او را در طی مسیر دو روستا همراهی کند پهلوان حسن را هم ثبت نام کرد

  اما هر سنی اقتضایی دارد پهلوان حسن از رفتن به مکتب خانه فقط نام خود را می توانست بنویسد و به شکل زیر بخواند و حساب جمع و تفریق ساده را انجام دهد

 مثلا حسن را به روش مکتب خانه ای اینطور می خواند:

حه زبر ا-سین زبر ا -نون ساکن : خوانده می شه حسن

(کتاب تدریسی شروع درس در مکتب خانه: "عم جزو مترجم "ب ود بعد کتابهای دیگر از جمله قرآن بود

الفبا هم الفبای ابجد بود شامل: ابجد-هوز-حطی-کلمن-سعفض-قرشت-ثخذ-ضظغ:

به صورت گسترده تر:  ا1-ب2-ج3-د4-ه5-و6-ز7-ح8-ط9-ی10-ک20-ل30-م40-ن50-س60-ع70-ف80-ض90-ق100-ر200-ش300-ت400-ث500-خ600-ذ700-ض800-ظ900-غ1000)

که هر کدام معادل عددی است

برای مثال : عدد 110 معادل عددی علی به حروف ابجد است

(ع=70)+(ل=30)+(ی=10 ) یا 110

پهلوان حسن درس مکتب خانه را ادامه نداد اما خودش می گفت: اسماعیل را در فصل سرما روی دوش می گرفتم و به مکتب خانه در روستای مجاور می رساندم

   موقع زن گرفتن پهلوان حسن شد به واسطه  آشنایی که با خامه فروشان بازا اراک در امور قالی بافی داشت از دختر یکی از شاغلین در بخش تامین مواد خام قالی بافی(کلاف زن قالی) بازار اراک خواستگاری و زن و شوهر بدون اینکه همدیگر را دیده باشند قرار داد ازدواج بسته شد(قدیم رسم بود تا شب عروسی عروس و داماد همدیگر را نمی دیدند مگر فامیل بودند و این پدر مادرها بودند که همسر را برای پسر خود انتخاب می کردند.

در مراسم عقد و عروسی که باهم بود پیراهنی به عروس ریزه میزه پوشیدند که دو برابر هیکلش بود و پرسیدند چرا بزرگ است قمر تاج پاسخ داد خیاطش اشتباه ساخته(قدیم لباس عروس اینقدر زرق و برق نداشت و کرایه ای نبود برای عروس لباس می دوختند که همیشه آنرا نگهداری می کرد)

  انگشتری به دستش کردند قطر حلقه انگشتر دو برابر قطر انگشت دست عروس بود پرسیدند چرا بزرگ است ؟گفتند عیبی ندارد کمی پو قالی (نخ آبی رنگ قالی) دور حلقه آن بپیچید تا اندازه دستش شود

و در پایان متلکی که قمر تاج به واسطه لاغر اندام بودن عروس روانه ذهن فراموش نشدنی او کرد این بود:

             "دوتا چوب را روی هم گذاشتند اسمشو آدم گذاشتند"

 عروسی تمام شد روز بعد قمر تاج آمد و مثل مادر فولاد زره به عروس گفت:  رد کن بیا ! عروس بیچاره هاج و واج و از همه جا بی خبر ! پرسید:  چی رو؟ قمر تاج گفت: انگشتر طلا را ! مال ....است

عروس بیچاره مثل یخ وا رفت و در ادامه قمر تاج به او  گفت : لباس عروس را هم از ... امانتی گرفتیم آنرا هم از بغچه داخل صندوق یخدان (صندوق چوبی رویه حلبی که به ابعاد 50*70/100سانتی متر بود و درب آن از بالا باز می شد و جزو جهیزیه عروس بود) در بیار تحویل بده!!!

ادامه دارد...

 بخش7-اصلاحات ارضی-کارخانه دار شدن اربابها-فروش آب و رعیتی اربابها به کشاورزان به صورت قسطی

     در زمان قاجار سیستم ارباب و رعیتی در امور روستاهای ایران وجود داشت و هر بخشی(شامل چند روستا) یک یا به ندرت دو ارباب داشت و 90درصد اربابها(مثل اربابهای نوین فعلی)به رعیتها و کارگرها ظلم می کردند حق و حقوق درست نمی دادند

   حتی یادمه یکی از همکاران داستانی که سینه به سینه از قدیم نقل شده بود را می گفت که در روستای خ.... اراک اربابی بوده که موقع عروسی هر دختر ! ابتدا می بایست عروس پیش ارباب بخوابد و بعد روانه منزل داماد شود تا اینکه موقع عروسی پهلوان روستا یا (خواهر او)می رسد و به واسطه مخالفت با ارباب در درب حمام کمین می کند و ارباب را در حمام به درک واصل می کند

   در زمان حکومت  پسر رضا قلدر طرحی به نام اصلاحات ارضی ارایه شد که به واسطه این طرح دست اربابها از روستاها کوتاه شد و در عوض برای اینکه اربابها اعتراض نکنند آنها را سهامدار کارخانه ها کرد از آن طرف رعیتهای هر روستا را ثبت نام کرد و آب و رعیتی را به آنها در ازای پرداخت مبلغی ناچیز به صورت اقساط با ارایه سندی تحت عنوان بونچاق کشاورزی صاحب ملک و املاک کرد

   این طرح (اصلاحات ارضی)در ابتدا خوب بود اما در ادامه یعنی بعد از یکی دونسل بعد از کشاورز زمین کشاورزی چون به وراث می رسید و آنها زمین را بین خود تقسیم می کردند خود به خود باعث نابودی کشاورزی می شد

   برای مثال نیم دانگ آب و رعیتی یک کشاورز که شامل یک زمین 5هکتاری در یک منطقه و چند تکه زمین باغی و غیر آبگیر در جاهای دیگر بود پس از فوت کشاورز به ورثه او مثلا بین 5فرزند تقسیم می شد و یکبار دیگر که این عمل تقسیم بین ورثه نسل دوم انجام می شد مزرعه عملا نابود می شد این بود که طرح اصلاحات ارضی در ظاهر به نفع کشاورزان اما در واقع سیاست انگلیسی های پدر سوخته برای نابودی کشاورزی ایران بوده و هست

  ادامه استثمار پهلوان حسن بعد از اصلاحات ارضی:

 اصلاحات ارضی شد از کشاورزان روستا ها ثبت نام می کردند تا زمینهای اربابی را به صورت قسطی به آنها بفروشند پهلوان حسن و اسماعیل(برادر جدید حاصل از ادواج مجدد آقایام با قمرتاج) و آقایام در یک سند نیم دانگ آب و رعیتی از ارباب خریدند(6ساعت یا همان 360دقیقه آب و رعیتی) و اسماعیل که اصلا دست به سیاه و سفید خدمات کاشت و داشت و برداشت کشاورزی نمی زد مدتی بعد از ازدواج کوره آجر پزی زد و پول قلمبه باغ زمینهای خیابان مهدی سلطانی را که گرفت و به تنهایی هاپلی هاپو کرد ابتدا در بازار اراک حجره خرید و بعد از مدتی آنرا فروخت و در خ قایم مقام مصالح فروشی زد و بعد با شخص دیگری به نام میرزا ق...در خ کشتارگاه  مصالح فروشی زد

 برادر کوچکتر کاظم نیز در ابتدا کوره آجر پزی و بعد رانندگی سواری و بعد کمپرسی داری پیشه خود کرد

 از آن طرف تمام زحمات کشاورزی بر دوش پهلوان حسن افتاد

ادامه دارد...

 بخش8-ادامه استثمار پهلوان حسن در امور ساخت خانه برای برادران ناتنی( اسماعیل و کاظم)

    موقع زن گرفتن اسماعیل شد در زمان قدیم در روستاهای اراک وقتی جوانی می خواست ازدواج کند به شکل ذیل اقداماتی انجام می شد ابتدا ساخت خانه اما نه آپارتمان دوبلکس و پنت هاوس بلکه بزرگ خانواده (در اینجا آقایام)دستور صادر می کرد بروید از چاله خاک کن ها(زمینی بود برای عموم افراد ده که کلیه اهالی روستا حق برداشت خاک از آنرا داشتند)

     الاغها را از طویله در می آوردند برجوال را روی آن می انداختند یکی دو روز با بیل و کلنگ خاک از چال خاک کنها می آوردند و داخل حیاط آبخوره می کردند و آنرا با کاه گندم مخلوط می کردند و از آب ویرو یا چاه آب داخل آن می ریختند و مدتی صبر می کردند تا گندم های داخل آن سبز شود بعد آنرا با بیل مخلوط می کردند و گل درست می کردند بعد قالب چوبی می آوردند و با گل لگد مال شده(تلانده شده) خشت گلی مکعبی به ابعاد 10*30*30سانت می ساختند و بعد از خشک شدن آنها را جمع می کردند و مجدد خشت می ساختند

   بعد از اینکه خشتها با نور و حرارت آفتاب خشک شد بام یکی از سیزها(مثلا تنورستان)را انتخاب و روی آن اتاق نسبتا بزرگی(4*6متر) می ساختند سقف اتاق تیر چوبی درخت صنوبر و پرتو و حصیر و گل جبه(ب مشدد است) و کاهگل پوشیده می شد یک یا دو سول(ناودان به اراکی) هم برای آب باران و برف با شیب دادن به سقف لبه سمت حیاط یا باغچه کار می گذاشتند که سول تیر چوبی 70سانتی دو نیم شده توخالی شده با مقاش(مغار : ابزار نجاری) و تیشه نجاری ساخته می شد

   سطح داخلی اتاق هم عمدتا کاهگل بود تا زمانی که کارخانه گچ قم شروع به تولید و پخش گچ در اراک کرد

 این می شد خانه عروس و داماد و بعد هم سه قلم کالای عمده(فرش و چراغ علاءدین و رختخواب به عنوان جهیزیه در ازای دریافت شیر بها از خانواده داماد عنوان جهیزیه اصلی و یک مقداری لهاف و تشک و پتو کاسه قاشق پارچ و لیوان واستکان نعلبکی..آفتابه مسی و این اواخر پلاستیکی جهیزیه عروس بود

 اگر آفتابه پلاستیکی بود و بین عروس و مادر شوهر شکر آب می شد مادر شوهر موقع دعوا به عروس می گفت:

 "به رو به رو ! مه گه از خو نه آقات چی چی او ور دی ! خو ده ته کش ته ی ! یک مشت په لاسیک او ور دی!  اونا ها ! او  آف ته وه پلاسیکی ته !

  (برو برو مگه از خونه پدرت چی چی جهیزیه آوردی یه مشت پلاستیک نمونه اش اون آفتابه پلاستیکی است)

    سروور خانم زن اسماعیل تعریف می کردو می گفت:

      روزی که ما از روستا به اراک مهاجرت می کردیم کل اثاثیه خانه مان بار یک گاری (گاری چوبی , اسب و گاری وسیله حمل بار در قدیم)بود و دو گوله روحی(دیزی, ظرف آبگوشت به اراکی از جنس آلیاژ آلومنیوم و روی) مان را به تیرک عمودی بغل گاری آویزان کرده بودیم و در دست انداز جاده خاکی در اثر تکانهای چرخ چوبی گاری ,  درینگ و درونگ صدا می داد(این صدا که با  ملودی خاص و منحصر به فرد در سکوت جاده نواخته میشد باعث شد این خاطره برای ما را که در تفکر آینده نا معلوم مهاجرت از روستا به شهر بودیم به صورت یک خاطره فراموش ناشدنی ثبت شود بطوری که الآن هم بعد از چهل -پنجاه سال  هنوز آن صحنه از یادمان نرفته است

   پهلوان حسن می گفت:  برای ساخت اتاق روی تنورستان برای برادرانش اسماعیل و کاظم  از مرحله خاک آوردن از چال خاک کنها تا مرحله کاهگل بام و داخل اتاق در کارگری کمک بلاعوض(مجانی) می کرده است

 

آن قدیم در روستا کارگری ها کلا کمک به همدیگر بود پولی رد و بدل نمی شد این می آمد کمک او بعد یا  تلافی می شد یا نمی شد.

ادامه دارد...

ادامه به خاطر زیادی حجم مطلب و محدودیت حجم یک مقاله در پست جدید

سفر123...
ما را در سایت سفر123 دنبال می کنید

برچسب : محمدادامه,ملودرام, نویسنده : 9safar1232 بازدید : 296 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت: 22:06