روشهای ترک اعتیاد به مواد مخدر2

ساخت وبلاگ

آنچه در این مقاله میخوانید:

روش ترک اعتیاد ان ای/

روش ترک اعتیاد کمپ/

روش ترک اعتیاد به تریاک به نقل از علی اکبر دهخدا/

ادامه داستان واقعی سفر به بازوند لرستان/

بخش اول: ترک اعتیاد به روش کمپ:

 خوب یادمه اون اوایل انقلاب یعنی اواخر دهه50 و اوایل دهه60 خورشیدی علی رغم وجود جنگ ایران و عراق افراد خالص و مخلصی تحت عنوان برادران کمیته وجود داشتند که دلشان برای جوانهای این مملکت میسوخت و مملکت مثل الآن نبود که تو هر خونه ای دو تا سه تا جوان لیسانس و فوق لیسانس بیکار وجود داشته باشد

اینجایش را یواش بخوانید کسی متوجه خواندتان نشود همین دو روز پیش بود که دوربین مداربسته ما , دزدی توسط یک فوق لیسانس معتاد از خانه همسایه را شکار کرد بگذریم

 برادران کمیته یعنی نسل اول انقلاب که دلشان برای جوانهای مملکت میسوخت معتادان را از کوچه و خیابان و تو کارتون تو پارکها و زیر پلها و خانه خرابه ها و... جمع آوری میکردند و به کمپ اجباری در شورآباد قم میبردند که خیلی از آنها بدین طریق درمان شدند و به آغوش جامعه سالم یعنی کار و زندگی برگشتند و شاید چند تایی شان هم در اثر ضعف بدنی و نداشتن طاقت میمردند

اما در حال حاضر یعنی زمان نوشتن مقاله(2/8/1399)که کرونا شیوع پیدا کرده که کمپ ها تعطیل شده اند و به ندرت کمپی پیدا می شود که بیمار قبول کند

 قبل از کرونا نیز ترک اعتیاد در کمپ با سختی و مشقت فراوان انجام میشد و بیمار از کمپ ترک کرده بیرون میآمد اما بلافاصله مجدد به سمت مواد گرویده میشد چرا ؟ چون فقط روی بعد جسمی ترک اعتیاد کار میکردند(یعنی همان سم زدایی)

محلهای که برای ایجاد کمپ ترک اعتیاد درنظر گرفته میشود: اکثرا خانه های قدیمی (یا خانه خرابه هایی که با کمی انجام تعمیرات قابل نشیمن شده اند یعنی اتاقهای با سقف تیر چوبی و دیوار خشت و گلی با حیاط های بزرگ) واقع در حاشیه شهر یا روستا ها به دور از چشم مردم است زیرا با مبالغ کم میتوان این محلها را از صاحبان آن که عمدتا ورثه ای هم هست اجاره کرد

 داشتیم افرادی را در فامیل و دوست و آشنای خود که چند بار به کمپ برده شدند و ترک کردند و دوباره پس از مدت کوتاهی مصرف مواد مخدر را از سر گرفتند  از جمله وحید ا... از فامیلهای خودمان از بچه های شهرک قائم  که سه چهار سال قبل از مهاجرتشان به تهران و فوتش در اثر مصرف مواد در سن 35 سالگی  چند شب به خانه ما پناه آورده بود و از او میپرسیدم آقا وحید چرا ترک نکرده از کمپ فراری شدی ؟

 میگفت در کمپ ها مثل زندانی های اسیر  آدم را شکنجه میکنند و جهنمی است ترک کردن در کمپ ترک اعتیاد چون هیچ رسیدگی نمی کنند و اکثرا فقط دنبال پول گرفتن از خانواده معتادان هستند

  از یکی دیگرشان  همان م... سوله(نام مستعار) پرسیدم از کمپ چه خاطره ای داری ؟ گفت وقتی به اجبار ,  برادرم محمد مرا به یکی از کمپ های ترک اعتیاد سپرد آنقدر شرایط در کمپ بد بود که گفتن ندارد!  از او پرسیدم آخه چطوری؟ گفت با ما مثل زندانی رفتار میکردند و حتی بدتر از زندانی چون اگه زندان حداقل غذا سر وقت و به اندازه کافی می دهند در کمپ یادمه 10-15 نفر بودیم که تو یک اتاق کنار هم می خوابیدیم لنگ یکی جلو دماغ دیگری بود و وقتی گرسنه میشدیم دو سه تا نان سنگک پرتاب میکردند تو اتاق برای 10-15نفر و همه هجوم میبردند برای قاپیدن تکه ای از نان و ...

   ذکر خاطره:  لنگ یکی جلو دماغ دیگری را گفتم یاد خاطره ای از دوران سربازی افتادم :فصل زمستان بود که دوران آموزشی مان را تمام کردیم  و کل کروهان xنفری ما , بجز تعداد کمی که سفارش شده بودند  را  راهی کردستان کردند,  دم دمای عصر بود و هوا بسیار سرد و دوطرف جاده به ارتفاع نیم متر برف بود وقتی که به دیواندره رسیدیم و چند کیلومتری از شهر دور شده بودیم به سه راهی تکاب رسیدیم و ایست بازرسی پایگاه سه راهی تکاب  جلو اتوبوسها را  گرفت و گفتند چون نیروهای تامین جاده برداشته شده جاده نا امن است و باید برگردید و شب را در گروهان دیواندره بمانید و فردا مسیر خود را  ادامه دهید

    همه ما سربازها به گروهان آمدیم و از اتوبوس ها پیاده شدیم تعدادی در آسایشگاه سربازها و تعداد باقی مانده را در مسجد(نمازخانه) گروهان که 30-40متر بیشتر نبود جادادند موقع خواب آنقدر جا کم بود که به دستور فرمانده گروهان یک درمیان چپ و راست خوابیدیم یعنی پاهای نفر بغلی جلو صورت نفر بعدی بود و هر طرف که سرمان را میچرخاندیم بوی جوراب نفر بغل دستی مدهوشمان میکرد و اینها سوای دلهره حمله به گروهان بود  خلاصه هر جور بود شب را به صبح رساندیم بگذریم...

در حال حاضر کمپ ترک اعتیاد داوود آباد فراهان در اراک بهترین است و خوب رسیدگی میکنند هر چند این روش ترک اعتیاد نسبت به دیگر روشها کمتر با موفقیت(ترک اعتیاد) همراه است فقط به درد معتادانی میخورد که خانواده شان از فرزند معتاد خود اصطلاحا به زنهار درآمده اند

اگر مطالب بیشتری از افراد کمپ رفته شنیدم به این بخش اضافه میکنم

ادامه دارد...

بخس2:-ترک اعتیاد به روش ان ای (NA)

 این روش نسبت به بقیه روشها بازدهی بهتری داشته است یا بهتر بگوییم بیشتر معتادان پاک شده از این روش , اعتیاد به مواد مخدر را ترک کرده اند, در ادامه مختصری از تاریخچه و فلسفه کار در این روش به نقل از یکی از افراد پاک شده آقای س پ ه...(نام محفوظ) که نخواست حتی نام کوچکش نوشته شود بیان میگردد:

روش ترک اعتیاد ان ایNAبرای اولین بار توسط شخصی امریکایی به نام بیل بیلسون که از معتادان به الکل و یک فرد گمنامی بود و دنبال رهایی از اعتیاد به الکل بود ابداع شد

نام این روش در ابتدا در امریکا AAبوده(مخفف و حرف اول دو کلمه انگلیسی به معنی  الکلی های گمنام) که در ایران به روش NA شهرت شناخته می شود

این روش در ایران برای اولین بار توسط شخصی به نام داریوش فروهر که از ایرانیان مهاجر به امریکا بود معرفی شد البته وقتی نتیجه مثبت آنرا در امریکا از نزدیک ملاحظه کرده بود

فلسفه این روش میگوید 2=1-1 یعنی دوتا آدم از دست رفته به همدیگر کمک میکنند به عبارت کمک معتادی به معتاد دیگر

این روش شامل 12قدم (12 مرحله) است

در این روش میباسیت ابتدا عضو گروه شد

هر گروه شامل تعداد10-20-30 یا بیشتر از افراد میباشد

جلساتی به نوبت در خانه یکی از افراد عضو برگزار میشود

سخنرانی دارند و

در  روش ترک اعتیادNA روی اخلاق و نواقص کار میکنند

  روش ترک اعتیاد NA میگوید انسانها نواقص را از بیرون(محیط) گرفته اند

در بدو ورود به گروه یک نفر به عنوان راهنما به فرد معتاد معرفی میکنند و مراحل کار را میگوید

5تا فاکتور مهم در این روش وجود دارد که عبارتند از صبر-صبر-صبر-صبر-صبر

یعنی باید صبر و استقامت داشته باشید تا حالتان خوب شود

و پاک شدن به راحتی قابل انجام نیست و سخت است به عبارتی دیگر پاکی درد دارد و باید درد را تحمل کرد و تاب آورد

اگر افراد صاحب نظر این مقاله را خواندند و کم و کسری داشت لطفا در بخش اظهار نظر بیان کنید تا اصلاح شود

من خودم افراد زیادی از دوست و آشنا میشناسم که با این روش از بند اعتیاد رهایی یافته اند

ادامه دارد...

بخش3-روش ترک اعتیاد به تریاک به نقل از علی اکبر دهخدا

علی اکبر دهخدا در کتاب معروفش به نام چرند و پرند که شامل تعدادی از مقالات چاپ شده در روزنامه قدیمی صوراسرافیل است در مقاله اول از شماره (1) روزنامه صوراسرافیل اشاره به روش ترک اعتیاد به تریاک به شرح ذیل کرده است که عینا بیان میگردد:

 بعد از چندین سال مسافرت به هندوستان و دیدن ابدال و اوتاد و مهارت در کیمیا و لیمیا و سیمیا الحمدالله به تجربه بزرگی نایل شدم و این تجربه دوای ترک اعتیاد به تریاک است اگر  این دوا را کسی در ممالک خارجه کشف میکرد صاحب امتیاز آن میشد و انعام میگرفت و در تمام روزنامه ها نامش درج میشد اما چه کنم که در ایران قدر دان نیست

  عادت طبیعت ثانوی است وقتی کسی به کاری عادت کرد دیگر به آسانی نمی تواند آن را ترک کند و علاج این است که به ترتیب مخصوص به مرور زمان آن را کم کند تا وقتی به کلی از سرش بیفتد

حالا من به تمام برادران مسلمان و غیور تریاکی خود اعلان میکنم که ترک تریاک به این صورت ممکن است که:

اولا در امر ترک مصمم باشد و عزمی قوی داشته باشد

ثانیا مثلا یک نفر که روزی دو مثقال تریاک میخورد روزی یک گندم از تریاک را کم کند و دو گندم مرفین به جای آن مصرف کند

و کسی که روزی ده مثقال تریاک میکشد  روزی یک نخود از آن کم کند و دو نخود حشیش مصرف کند و همینطور ادامه دهد تا وقتی که دو مثقال تریاک خوردنی به چهار مثقال مرفین و ده مثقال تریاک کشیدنی به مصرف بیست مثقال حشیش برسد و بعد از آن خوردن مرفین به آب دزدک مرفین و تبدیل حشیش به خوردن دوغ وحدت بسیار آسان کرده است

چرا خودتان را از زحمت حرف مفت مردمو تلف کردن این همه مال و وقت خلاص نمی کنید؟

ترک عادت اعتیاد به تریاک  در صورتی که به این روش انجام شود موجب مرض نمی شودو کار خیلی آسانی است

بخش 4 :ادامه خاطره سفر به روستای بازوند خرم آباد لرستان

   در مقاله قبلی تا آنجا گفتیم که : وقتی به خرم آباد رسیدیم از دو سه نفر جوان سر چهار راه که پرسیدیم راه بازوند از کدام طرف است یکی دو تاشان به ما گفتند داری میخریم میخاهی داریم یک کیلو تا صد کیلو ...(مواد مخدر تریاک را میگفتند)

خلاصه آدرس را از یک نفر مغازه دار گرفتیم و راهی روستای بازوند شدیم خوب یادمه جاده پر پیچ و خمی داشت و بخشهایی از جاده آسفالت و بخشهایی شنی بود

تو جاده که میرفتیم به این فکر میکردیم که چه نسخه سختی توسط قاضی دادگاه برای احمد آقای ما پیچیده شده بود

   تصور کن با این اتحادی که لرستانی ها با هم دارند و با یکی شان که دعوا میکنی می بینی خیلی سریع دعوا تبدیل به نزاع دسته جمعی با قمه و شمشیر نینجا میشود (اینو تو اراک به چشم خودم از نزدیک دیدم که میگم) اونوقت شما میخواهی بروی به روستای شخصی که با او در تهران دعوا کردی ازش رضایت بگیری آنهم روستایی که اسباب بازی بچه هاشون تفنک ام یک و  برنو  است و تک تیر اندازاشون با تک تیر سکه را رو هوا میزنند

 اگر تاریخ را خوانده باشید افراد بسیاری از این خطه با همان اتحاد و همبستگی  که گفتم تاریخ ساز ایران بوده اند که از بحث مقاله ما جدا است

    وارد روستای بازوند خرم آباد لرستان شدیم و پاسگاه ژاندارمری کنار جاده اصلی و نزدیک ورودی ده بود احمد آقا  روبروی پاسگاه خودرو را پارک کرد و از خودرو پیاده شدیم و به نگهبان درب پاسگاه موضوع را گفتیم و نگهبان گفت فقط ایشان(احمد آقا) وارد پاسگاه شود و ما دونفر همراه داخل ماشین منتظر بمانیم

     حدود نیم ساعت داخل ماشین بودیم و کم کم داشتیم نگران میشدیم البته در این مدت شاهد بودیم یکی از سربازهای پاسگاه با پای پیاده پاسگاه را ترک و وارد ده شد و پس از اندک زمانی دو نفر از اهالی روستا همراه او آمدند

    حدث زدیم باید شاکی پرونده باشد و آن سرباز هم که رفت و اونا را آورد به دستور فرمانده پاسگاه دنبالشون رفته است و ما که از انتظار خسته شده بودیم و دلشوره هم داشتیم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم وارد پاسگاه شویم دوباره سرباز نگهبان مانع شد و شنیدن سرو صدا بلند از داخل اتاق فرمانده پاسگاه دلشوره ما را بیشتر کرد و هوا هم کم کم داشت تاریک میشد و به خودمان گفتیم عجب کاری کردیم اگه بتونیم از اینجا جان سالم به در ببریم باید خدا را شکر کنیم

    با اسرار کردن توانستیم وارد پاسگاه و اتاق فرمانده پاسگاه شویم و وارد که شدیم دیدیم بله جو بسیار متشنج است و شاکی دایم به زبان لری به فرمانده پاسگاه چیزهایی میگفت که بعضی کلماتش را ما متوجه میشدیم و بعضی را نه

و چنین به نظر میآمد که نه تنها رضایتی در کار نخواهد بود بلکه مونده بودیم چی جوری از این مخمسه فرار کنیم

    تا اینکه در ابتدا من شروع کردم به خواهش و تمنا که طرف رضایت بدهد فایده نداشت و دایم دستش را مچاله میکرد و میگفت مشت و گونه اش را نشان میداد (میگفت با مشت زده تو صورتم) فرمانده پاسگاه هم میگفت فایده ندارد طرف رضایت نمی دهد

    بعد از من همسفر دیگرمان محمود آقا شروع کرد به صحبت و پس از اینکه خود را به فرمانده پاسگاه معرفی کرد که مامور آگاهی هست جو جلسه عوض شد و شاکی ها از اتاق بیرون رفتند و فرمانده پاسگاه گفت اینها بزرگی دارند به نام کاک سالار که خیلی احترام برایش قایل هستند تنها راهی که برای رضایت گرفتن باقی می ماند این است که کاک سالار را به پاسگاه دعوت کنیم و یکی از سربازها را فرستاد دنبال کاک سالار...

ادامه دارد...

بخش 5 :ادامه خاطره سفر به روستای بازوند خرم آباد لرستان

      فرمانده پاسگاه که میخواست به منزل خود برود و به خاطر ما مانده بود ! تا شاید میخواست حق هم قطاری با محمود آقا را  بجا آورد و تا کاک سالار می خواست بیاید به یکی از سربازهادستور داد با چای از ما پذیرایی کرد و مدتی طول کشید تا کاک سالار بیاید

من از دفتر پاسگاه بیرون آمدم و گفتم سرو گوشی آب دهم بیرون پاسگاه چه خبر است دیدم سرباز پاسگاه با چراغ قوه به تنهایی از درب حیاط پاسگاه وارد شد از او پرسیدم پس کاک سالار کو؟ چرا نیاوردیش؟ گفت خودشان می آیند و به من گفتند شما برو ما الآن می آییم من گفتن الآنه که کاک سالار با لشگری تیر و تفنگ به دست پاسگاه را محاصره میکنند(توهمات ناشی از استرس و دلشوره )!

 هوا تاریک شده بود و صدای عو عو سگان روستا به گوش میرسید بجز نور افکن پاسگاه که توسط موتور برق نور افشانی میکرد بقیه روستا در ظلمات و تاریکی فرو رفته بود بجز سوسوی چراغی که از پنجره های خانه های روستا محدوده کوچکی از روستا را روشن میکرد

 در تاریکی کوچه پس کوچه های روستا نور چراغی از دور نمایان شد و نزدیکتر که آمد دیدیم بله شخصی میان سال و تنومند و درشت اندام به همراه دو نفر دیگر به سمت پاسگاه می آیند که یکی شان چراغ دستی نفتی(از همان چراغ دستی های مخصوص دسته دار که به چراغ فانوس هم معروف است و کشاورزان برای نور و حرارت موقع آبیاری مزارع در شب از آن استفاده میکنند ) به دست داشت که نور کمی داشت و فقط جلو پایشان را روشن میکرد

   کاک سالار با قد و قامتی  حدود دومتر و  هیکلی مثل رستم وارد پاسگاه شد و موقعی که در دفتر پاسگاه روی صندلی نشسته بود و  دستهایش را روی پاهایش گذاشته بود دستهایش دو برابر دستهای آدم معمولی بود و  هیکلش شباهت به مهدی عبدالوند (همان هموطن لرستانی که در برنامه عصر جدید احسان علیخانی قهرمان مچ اندازی بود ) داشت

 کاک سالار وقتی وارد دفتر شد فرمانده پاسگاه جلویش از پشت میز بلند شد و پس از سلام و احوالپرسی با چای از او پذیرایی کرد...

ادامه دارد...

بخش آخر: ادامه خاطرات سفر به بازوند لرستان

     کاک سالار پیراهن سفید بلندی داشت با یقه آخوندی و روی پیراهن هم ابا و ردای بلندی مثل ابای آخوندها پوشیده بود و حتی نعلین به پا داشت به عبارتی از گردن به پایین تیپ آخوندی داشت و اگر بجای کلاه نمدی مخصوص لری عمامه داشت هیچ فرقی با آخوندها نداشت بجر هیکل نسبتا بزرگش ! حتی صحبت کردنش هم مثل آخوندها شمرده شمرده و با مکث و تاکید بود داستان و ماجرا را میدانست اولین سوالی که از احمد آقا پرسید این بود: شغل پدر شما چی هست؟ تا احمد آقا شغل پدرش را گفت که پدرم ر....است .

   بلافاصله روکرد به فرمانده پاسگاه و گفت قلم و کاغذ را حاضر کن و بعد به شاکی پرونده گفت برو رضایت نامه را امضا کن !شاکی به لری  گفت: آخه کاک  مشته.....(فرمانده پاسگاه ترجمه کرد میگوید:آخه بعد از ماهها هنوز جای مشتش درد میکند)! گفت آخه ندارد زود باش و معطل نکن رضایت نامه را امضا کن اینها مهمان ما هستند و احترامشان واجب است

    و شاکی پرونده که الآن اسمش خاطرم نیست گفت: چشم و روی میز فرمانده پاسگاه رفت و برگه رضایت نامه را امضا کرد و احمد آقا و شاکی پرونده صورت همدیگر را بوس کردند و کاک سالار به ما تعارف کرد شام مهمانشان باشیم و بعد از خداحافظی رفتند

    حالا ما نمی دانستیم خوشحال باشیم یا ناراحت چرا؟ چون تو دلمان میگفتیم اینا رضایت دادند تا ما از پاسگاه بیاییم بیرون بعد سر اولین پیچ جاده جلومان را بگیرند و یا با چوب و چماق یا با تیر اسلحه ام یک و برنو کتک خوردن شاکی را تلافی کنند

    خلاصه پس از خداحافظی و تشکر از فرمانده پاسگاه  روستای بازوند لرستان را ترک و راهی خرم آباد شدیم اما با اضطراب و دلهره زیاد! هوا تاریک بود و جاده شنی پر پیچ و خم و احمد آقا با حداکثر سرعت رانندگی میکرد تا اگر تیری به طرف ما شلیک شد به ما نخورد و اینها همش زاییده فکر خودمان بود و اصلا تیر اندازی در جاده نبود

   نوار داخل ضبط ماشین در حال پخش بود که ناگهان قسمتی از نوار صدای عجیبی مثل جیغ پخش کرد و بلافاصله احمد آقا پاشو گذاشت رو ترمز و ماشین بجای اینکه در اثر ترمز ناگهانی حین سرعت زیاد در جاده شنی ! سر پیچ جاده چپ کند!  دور خودش چرخید و در جاده سرو ته شد!  یه چیزی مثل همین دریفت زدن و عملیات نمایشی با اتومبیل در پیست های اتوموبیل رانی و به خیر گذشت

   و از آنجا به بعد دلهره و ترس ما کلا از بین رفت و بقیه جاده را آرام آرام آمدیم تا رسیدیم به خرم آباد و در رستورانی واقع در یکی از میادین اصلی خرم آباد جای شما خالی چلوکباب را مهمان احمد آقا بودیم و پس از آن به اراک برگشتیم و بدین سان سفر ما به بازوند لرستان برای اخذ رضایت از شاکی خاتمه یافت

 پرونده ای که نه شخص متلک گفته در آن بود و نه دختر متلک شنیده به عبارتی نه احمد آقا نقش اصلی در ماجرا داشت (از دختر پشتیبانی تعصبی کرده بود) و نه شاکی(که میانجی دعوا بود) این داستان واقعی را نوشتم تا جوانها از خواندنش درس بگیرند و دیگران (غیر جوانها) از خواندن مطالب اندک زمانی فکرشان  از این دوره زمانه پرهیاهو و گرانی و کرونایی فارغ شوند!

تاریخ نوشتن بخش آخر در پرتال safar123.blogfa.comبه تاریخ 29/8/1399

امیدوارم از خواندن مقاله لذت برده باشید!

شاد باشید!!!

----------------------------------------------------پایان>>---------------------------------------------------------

سفر123...
ما را در سایت سفر123 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9safar1232 بازدید : 209 تاريخ : جمعه 28 آذر 1399 ساعت: 2:36