داشی حسن-ادامه داستان ملودرام حسنک و قمر تاج

ساخت وبلاگ
در این مقاله می خوانید:

استثمار پهلوان حسن(داشی) توسط فرزندان ارشد دختر و پسر / داماد سرخانه: بی عرضه کردن داماد/ داشی کلاغ بیابان برادران ناتنی رهرو خیابان/ فخار(تولید کننده آجر) شدن داشی حسن در کوره آجر پزی دیگران(سرمایه گذاری اشتباه :سرمایه گذاری در ملک دیگران) / استثمار داشی حسن توسط عموزاده ها (کشاورزی داشی حسن در موتور آب اجاره ای عموزاده ها)/ استثمار داشی حسن توسط علی فرزند ارشد(ایجاد مزرعه نوین) ///

 بخش اول : مروری بر آنچه گذشت:

تا اینجا از استثمار حسنک(حسن کوچولو نوجوان 7-8 ساله) که در کودکی مادرش را از دست داد و زیر دست نا مادری افتاد گفتیم تا رسیدیم به پهلوان حسن و یاور مهربانش شیر محمد که هردو در خانه نامادری و ناپدری استثمار می شدند و اکنون بخش سوم از استثمار پهلوان حسن که من بعد داشی حسن عنوان می گردد را توسط فرزندان خواهیم گفت

   خواهیم گفت که اگر شخصی استثمار گر شد افراد برایش تاریخ مصرف دارند یکی که رفت دیگری جای آنرا می گیرد و فرقی هم نمی کند استثمار شونده برادر ناتنی باشد یا غیر

و اگر شخصی تن به استثمار داد تا آخر عمر استثمار می شود چون اینجوری تربیت شده اینجوری بار آمده اینجوری خودش با انتخاب مسیر غلط در زندگی به علت بی سوادی(نداشتن شناخت و آگاهی در سبک زندگی) باعث شده در تمام مدت عمر استثمار شود حال ممکن است استثمار به جبر و زور باشد یا به دلخواه و همینطور استثمار گر دلسوز باشد یا طمع دار(ثروت اندوز نا محدود)

هر چه هست در قرآن (سوره رعد آیه 11)داریم که می گوید:

اِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرواْ مَا بِآنفُسِهِم.     
و خداوند حال هیچ قومی را تغییر نمی دهد تا زمانیکه خود آن قوم حالشان را تغییر دهند.

یعنی خود انسان است که می تواند در سرنوشتش تغییر حاصل کند

توجه : نام شخصیتهای اصلی داستان مستعار هست و از بردن نام واقعی آنها خود داری می شود.

 بخش اول :استثمار داشی حسن توسط دختر-ساخت خانه(داماد سرخانه)-ساخت طویله-ساخت باغ انگور

می دانید که دختر عزیز بابا است و آرزوی هر پدر و مادری خوشبختی اولادهایشان هست بخصوص اولاد دختر!

اما بعضی وقتها این دلسوزی ها چه توسط پدر و چه توسط مادر به جای آنکه مفید باشد برعکس از کار در می آید

یکی از بد ترین نوع دلسوزی نا به جای پدر و مادر دختر , که باعث بی عرضه شدن داماد می شود این است که داماد تبدیل شود به داماد سرخانه یعنی تامین مسکن داماد در خانه خود

    ملوک خانم دختر داشی حسن که شدید در رقابت با سروور خانم زن عمو اسماعیلش بود به نزد پدر آمد و گفت داشی ما خونه نداریم می شه روی سیز کاهدان یک اتاق درست کنیم-بهتر ه بنویسم برامون درست کنی؟ داشی حسن که تازه نفسی از خلاص شدن موقتی از استثمار شدن برای خانه سازی در منزل آقایام برای برادران ناتنی  می کشید شروع کرد به همان تکرار مراحل خانه سازی در قدیم یعنی :خاک آوردن و خشت زدن و دم دست بنا بودن تا اینکه طبقه بالای سیزهای کاهدان و هیمه دان اتاق نسبتا بزرگی برای دامادش حاجیبابا انداخت

   بعد از مدتی دوباره ملوک خانم به تحریک شوهرش حاجیبابا نزد پدر آمد و گفت: داشی ما طویله نداریم می شه داخل طویله گوسفند ها داخل چاله زاغه یک طویله کوچک برای پروار بندی برای ما درست کنی ؟ حاجیبابا می خواهد پروار بندی راه بیندازد ! داشی حسن کلنگ به دست شد و با کمک یا بدون کمک حاجیبابا شروع به کندن طویله در چاله زاغه کرد(یک طویله زیر زمینی به مدت دو سه ماه با کلنگ یک دم مخصوص چاه کندن و با سختی و مشقت فراوان حفر می شد)

    بعد از مدتی دوباره ملوک خانم آمد و گفت داشی ما باغ نداریم می تونی یک باغ برامون درست کنی ؟ داشی حسن با آقا یام صحبت کرد و اجازه ایجاد باغ در زمین جا خرمنها را گرفت و زمین باغ را به نوه اش رضا هدیه داد و داشی حسن با کمک (یا بدون کمک) حاجیبابا شروع به کندن نو باغ کرد

   برای ایجاد نو باغ  می بایست کانالی به پهنای حدود یک متر به طول 10-20متر به عمق80-90سانتی متر برای هر کرت باغ خاک برداری شود تا به سطح شنی زمین برسد زیرا  ریشه مو انگور باید در خاک شنی باشد کاری که امروز با سه -چهار ساعت با بیل مکانیکی انجام می شود  قدیما با بیل و کلنگ در مدت یکی دو ماه انجام می شد

   تازه بعد از قلمه زدن مو ها و ریشه بستن قلمه ها و جابجایی قلمه های ریشه دار و یکی دو سال بعد نوبت خواباندن کرت باغها است که کانال مستطیل شکل باغ  به صورت کرت با قوس منحنی در می آید و ریشه مو یک متر زیر خاک می رود

ادامه دارد...

بخش دوم:فخار شدن داشی حسن-سرمایه گذاری اشتباه (سرمایه گذاری در ملک دیگران)

      درروستای داشی حسن دو نفر به نامهای رمضان  ... (معروف به رمضان ارغوانی) و عبدالله ... (معروف به عبدالله زیور) جزو اولین افرادی بودند که تکنولوژی آجر پزی با کوره های سنتی(کوره زیر زمینی) را به روستا آوردند و بعد یکی یکی مردم روستا از آنها یاد گرفتند و با توجه به در آمد خوب و بازار داغ تولید آجر ! به شغل فخاری رو آوردند و از آن طرف مردم روستا ابتدا لایروبی قنات روستا را رها کردند و قنات خشک شد  و بعد کشاورزی موتور آبی ایجاد کردند و بعد آنرا هم به علت پر هزینه بودن رها می کردند

 توضیح مختصری راجع به شغل فخاری-تولید آجر معمولی(آجر غیر سفال):

    برای ایجاد کسب و کار آجر پزی یا همان فخاری به روش سنتی ابتدا تملک اراضی بود و زمین را از کشاورزان مفت می خریدند (البته زمین هایی که خاک رسی دارد و این خاک رس حاصلخیز طی میلیون ها سال ذره ذره جمع شده تا به ارتفاع حدود ی70-80سانتی متر رسیده است)

 مرحله بعد حفر کوره : برای اینکار با بیل و کلنگ  کانالی شیبدار به پهنای حدود یک متر به زیر زمین حفر می کردند تا پس از عبور از لایه اول :خاک رس و لایه دوم :خاک شن دار و لایه نازک سوم: خاک سر(به کسر سین)لایه ای به ضخامت 20-25سانتیمتر که کف دریا های دوره اول زمین شناسی بوده است)به لایه چهارم زمین یعنی خاک نوع دوم که کمی قرمز رنگ است و در ارتفاع حدود 3-4متری زیر زمین است می رسیدند و در انتهای راهرو شیبدار کوره ای استوانه شکل با سقف قوسی حفر می کردند (یه چیزی مثل چاله زاغه گوسفندان اما با مقطع دایره ای)

 چشمه های کوره :بعد در سقف کوره به تعداد 7-8-یا 10 عدد بسته به بزرگ یا کوچک بودن کوره , سوراخ با مقطع لوبیایی شکل به پهنای 15-20سانتیمتر و طول 40-50سانتیمتر با تقسیم فاصله سوراخها به اندازه مساوی در مساحت دایره مقطع کوره ,  به سطح زمین ایجاد می کردند(به این سوراخها چشمه کوره می گفتند )

   منبع یا همان مخزن سوخت مازوت:در کنار پاچال(راهرو شیبدار) کوره حوضچه ای به ظرفیت 12-13هزار لیتر مازوت با همان بیل و کلنگ ایجاد می کردند که سقف تیر چوبی داشت و لایه داخل آن کاهگل کشیده می شد و کف آن گل آهک می شد این می شد مخزن سوخت کوره یا همان مخزن مازوت یا همان نفت سیاه)

    و لوله دو اینچی فلزی از کف آن به پاچال کوره کشیده می شد وقسمتی از لوله که داخل کوره می رفت قابل تعویض بود و سطح خارجی اش را با لایه ای 4-5سانتی از کاهگل می پوشاندند و مازوت را از منبع به داخل کوره روی یک سکوی آجری می ریخت تا در کف کوره پخش شود و بهتر بسوزد و چون نوک این لوله  داخل کوره در مجاورت آتش بود دو روز یک دفعه  جرم می گرفت و  کیپ می شد

   و اگر کوره خاموش می شد آجرهای نیم پخته یا حتی پخته در اثر سرد شدن سریع کوره اصطلاحا بادکف میشد (تنش داخلی درآن بوجود می آمد و ترک بر می داشت) و از بین می رفت بنابر این یک لوله زاپاس آماده وجود داشت و دونفر کوره پز به نوبت می بایست تمام وقت (10-12شبانه روز بطور 24ساعته)مواظب میزان سوخت ورودی به کوره باشند تا خاموش نشود

 ساخت استخر آب: با لدر زمین را به ابعاد 10*20متر به عمق 2متر خاک برداری می کردند و کف آنرا گل آهک و دیوار آنرا با کاهگل می کشیدند بعد که کاهگل خشک شد سطلی از مازوت پر می کردند و با کهنه پارچه سطح دیواره استخر را مازوت می مالیدند تا عایق رطوبتی شود و پرت آب استخر حداقل شود و بعد از آب موتور آب کشاورزی با یکی دو ساعت آب خریداری استخر را با آب گل آلود پر می کردند این استخر ها بعد از ته نشین شدن گل و لای, محل شنای نو جوانها (از جمله خود من)و البته خفه شدن تک و توک کودکان کارگرهای مهاجر  هم بود

 کندن و تلمبار خاک رس: بعد خاک رسی زمین های اطراف کوره را با لدر جمع می کردند تا به صورت خاکریز بزرگ به ارتفاع 2-3متر در آیدبه این می گفتند "سورمه خاک"

 تولید خشت خام: دوروش برای تولید خشت خام بود:

 1-روش کارگران افغانستانی

2-روش کارگران ایرانی

  روش کارگران افغانستانی:جلو همان سورمه خاک(خاک دپو شده) به اندازه نیاز روزانه خاک آبخوره می شد و نصف فرقان نمک تقریبا زبر کویر داخل آن می پاشیدند و از آب استخر با موتور پمپ بنزینی COBOTA یا گازوئیلی آب کشیده و با شیلنگ پلاستیکی دو اینچی به آبخوره می رسید و آبخوره پر از آب می شد یک روز می ماند تا کلوخهای خاک خوب خیس بخورد بعد آبخوره را با بیل برگردان می کردند و پلاستیک ضخیم روی آن می کشیدند برای صبح روز بعد گل نرم(نه شل و نه سفت:قابل انعطاف) آماده تولید آجر خام می شد

    در این روش ابتدا کارگران افعانستانی قالبهای 4 یا حتی تا هفت خانه خیس را با ماسه بادی یا خاکستر یا خاک آجر سرند شده ماسه ای می کردند تا گل خمیری شکل(نه شل و نه سفت قابل انعطاف) به قالب نچسبد بعد دو تا آجر کنار هم روی زمین می گذاشتند و یک لبه کف قالب را روی آجرها  تکیه می دادند تا قالب روی زمین زاویه دار قرار بگیرد(افقی نباشد) و داخل قالب با بریدن گل به صورت چونه (گنداله گل کمی بیشتر از حجم یک خانه قالب)پرمی کردند بعد با فشار کف دست و یکبار بلند کردن لبه یک طرف قالب و کوبیدن روی آجر ها تمام سطح قالب پر می شد

   و گل اضافی روی قالب با تخته میدان(تسمه فلزی به ضخامت 4و پهنای 50و طول 300-400میلی متر با کراندن(کشیدن )تخته روی قالب برداشته می شد و بعد با گرفتن دو دسته دو طرف قالب پر شده به وزن حدود 15-20کیلو گرم آنرا روی شکم انداخته نکه کنان تا میدان که در فاصله 15-20متری بود با پای برهنه حمل و قالب را در روی زمین صاف شده برگردان می کردند تا خشت های خام از قالب بیرون بیاید و اگر لبه خشت به لبه قالب گیر می کرد و خشت خام از حالت مکعبی در می آمد با فشار اندکی با سطح صاف پشت قالب روی خشت های تر , آنها را اصلاح می کردند

 روش تولید آجر با روش کارگران ایرانی با قالب تک خانه یا دوخانه(جفت قالبه):

   به این نوع کار قالب داری می گفتند قالبداران عمدتا از روستاهای غرب اراک(اصطلاحا طرف بالایی بودند و تکیه کلامشان ایسه اوسه بود مثلا : به من رفتم روستا نزد خانواده, میگفتند(اوسه ایما رفته مه ولایت نزد بچی یا)   بعد از ظهر پنجشنبه میرفتند و عصر جمعه برمی گشتند و می ماندند تا مجدد پنج شنبه هفته بعد به روستا نزد خانواده بر می گشتند

شعری داشتند که می گفتند:

چهارشنبه را می گی! روز خوشته ! 

پنج شنبه را می گی! گل گل ته !

جمعه ! که عید مایه !

ماتم سراست!  شنبه!!!

چرا؟ چون: چهار شنبه روزی بود که فردایش کار هفتگی تمام می شد

و پنج شنبه  روزی بود که تا ظهر بیشتر کار نمی کردند و گل درست کردن دم غروب را هم نداشتند و با جیب پر پول(البته علی الحساب) به ولایت نزد خانواده خود می رفتند

جمعه  روزی بود که تا ظهر نزد خانواده بودند و عصر می آمدند و فقط حدود یکی دو ساعت دم غروب گل درست کردن برای روز بعد را داشتند

اما روز شنبه:   کارگرهای قالبدار(تولید کننده آجر خام)حال و حوصله کار نداشتند (به بیان خودشان گیزه باد تنبلی شنبه می گرفتشان و می خوابیدند سایه دسته بارها(آجرهای خام انبار شده به صورت چپ و راست با فاصله ازهم برای عبور جریان هوا و خشک شدن) و از نسیم خنک جریان هوای عبوری از لابلای خشت های خام نیمه خشک که مثل باد کولر بود لذت می بردند

      در این روش ,  تولید گل مثل همان روش قبلی بود اما بجای اینکه گل جنب سورمه خاک در قالب پر شود با فرقان به داخل میدان قالبداری حمل می شد و نوجوانی گل ها را چانه (چونه : گنداله به اندازه کمی بیشتر از حجم قالب)می گرفت بعد قالبدار با حرکات خیلی سریع و به صورت نشسته و با زمزمه آهنگی خاص , و رقص کله و پای مخصوص (مثل رقص پای نانواهای خمیر پهن کن اما در حالت چوتلی نشسته)و در حالت نشسته قالب را ماسه ای می کرد و چونه را در قالب زده و قالب را یکی دوبار به زمین می کوبید و اگر گوشه های آن پر نشده بود با کف دست گل را فشار می داد تا قالب پر شود و با کهنه سیم(سیم فولادی به طول گسترده 70-80سانتیمتر که دو سر آن را روی دو تکه پارچه گنداله شده می بستند تا به طول حدود 20-25سانت در بیاید) روی آن می کشیدند تا اضافی گل از روی قالب برداشته شود و سطح آن صاف باشد

   صدای ریتمیک قالبداری(برخورد قالب چوبی با زمین موقع ماسه ای شدن و کوبیده شدن به زمین) هنگام تولید خشت خام با تک قالب,  دم دم غروب مثل یک آهنگ ریتمیک با ملودی خاص در فضای میدان قالبداری کوره پزی پخش می شد : دریلام لام لیم  دریلام لام لیم  دریلام دریلام(دستگاه ابوعطای یک)

 قالب تراش: بعد از تعدادی خشت خام درست کردن سطح داخلی قالب لایه ای از ماسه می چسبید و بعصی جا ها ماسه کنده می شد که این باعث می شد سطح خشت ها چاله چوله شود بنابر این نیاز بود بعد از تعدادی خشت زدن , ماسه داخل قالب تراشیده شود و برای این کار یک تسمه فلزی به ابعاد 3*5*200میلی متر به نام قالب تراش بکار می رفت

 داستانمان تبدیل شد به توضیح راجع به کسب و کار فخاری !

 اینها را گفتم تا بدانید برای اینکه داشی حسن می خواست از فاز کشاورزی خارج و وارد شغل فخاری شود می بایست این مراحل را انجام دهد

  اما او این کار را نکرد و یکی از فخاران روستا به نام آقا عطا ... به او پیشنهاد شریک شدن داد

 اما شریک شدن در کوره آجر پزی مستهلکی  که فقط اسمی از کوره داشت 

    داشی حسن با شخص دیگری به نام قاسم...(معروف به دی قاسم :یا همان مخفف دایی قاسم) دو نفری با صاحب کوره شریک بهره برداری شدند(نه ملکی) و شروع کردند به تعمیرات از تعمیر استخر بگیر تا تعمیر مخزن سوخت و ...حتی بام اتاق استراحت کارگران..

     تعدادی از کارگران افغانستانی هم برای خشت زنی استخدام کردند تا آمدند خشتها را روی کوره بچینند دیدند چال کوره در اثر استفاده چند ساله پر است از آجر جوش(آجر های مذاب شده و هوریده(فروریخته به اراکی) کف کوره و لایه ضخیم از سوکه(مازوت نسوخته تبدیل به شکل ذغال سنگ شده)

 موقع مذاکره قرارداد شفاهی شراکت در بهره برداری اسمی از اینکه کوره نیاز به تعمیرات دارد برده نشده بود(بهتره بگو یم سرشان کلاه رفت و به نوعی دیگر استثمار شدند) چون نه تخصص کوره پزی داشتند و  دقیق بخشهای مختلف کوره را بررسی نکردند

    به ناچار شروع کردند به کندن رسوبات سخت کف کوره با پتک و کلنگ که کاری سخت و طاقت فرسا در محیطی آلوده است و از همه بد تر پر کردن رسوبات سنگین کوره در فرقان و حمل فرقان پر در سربالایی شیبدار پاچال کوره به محوطه بیرون کوره!

  یه چیزی مینویسم  یه چیزی می خوانید! تا کار را نبینید پی به سختی آن نمی برید(وزن سنگین آجر های ذوب شده به هم چسبیده +محیط تنگ و تاریک کوره +گرد خاک آهک و آجر +ذرات معلق دوده کوره ..)(کاری به مراتب سخت تر از کار در معدن ذغال سنگ)

     یک ماه تمام داشی حسن و دایی قاسم دو نفره رسوبات کوره آقا عطا ... را تخلیه کردند تا کوره مثل اولش شد بعد ترمیم چشمه های فرو ریخته

   داشی حسن و دایی قاسم یکی دو بار از ادامه کار منصرف شدند اما نمی شد چون کارگران افغانستانی همزمان به تولید خشت خام مشغول بودند و موتور آب کشاورزی داشی حسن هم به علت سوختن موتور و نیاز به لایروبی چاه و طمع ورزی شریک طمع دار و تخم نسناس موتور آب به ناچار رها شده بود

ادامه دارد....

 بخش سوم : استثمار داشی حسن توسط عمو زاده ها(کشاورزی با قرارداد مزارعه شفاهی )

    داشی حسن و دایی قاسم  هردو از شراکت در امر کوره پزی آجر با  آقا عطا علاوه بر اینکه مزد کارگری هم گیرشان نیامد و از ذکر دلیل ضرر کردنشان خودداری می شود حدود 1/4 از وزن خود را هم در اثر شرایط کاری سخت و طاقت فرسا در کوره پزی از دست دادند و آثار لاغری در چهره شان نمایان شد

تمام افرادی که در بخش کوره پزی فعالیت دارند اندامشان لاغر و اسکلتی می شود اما در عوض در مقابل بیماری مقاوم می گردد به همین دلیل نسلی از جوانان روستای داشی حسن که در بخش کوره پزی فعالیت داشته اند همگی لاغر اندام اما با استخوانهایی تو پر هستند.

   در پایان سال کاری کوره پزی(اواسط پاییز) به در خواست یکی از عموزاده ها به نام مصطفی که خود در بخش ساختمان و بتن کاری فعالیت داشت و وقت کشاورزی نداشت  به فعالیت در بخش کشاورزی برگشت 

  از  او پرسیدند چرا کوره پزی را رها کردی؟ پاسخ داد به سه دلیل :

1-شغل کوره پزی حرام -حلال داخلش زیاد دارد (مزد تولید آجر را هزاری(قیمت هزار دانه) به قالبدار می دهند اما آجر را تنی می فروشند بنابر این دایما بر حجم قالب می افزودند  اینه که می بینی آجرهای امروزی دو سه برابر آجر های قدیم است.

2-خاک حاصلخیز کشاورزی برای همیشه از بین می رود

3-نون آجر برکت ندارد

  شراکت در کشاورزی با  قرارداد مزارعه به دو روش بود :

1-قرارداد مزارعه نصفه کاری : آب و زمین و نصف هزینه ها از مالک موتور آب - کاشت و داشت و برداشت و نصف دیگر هزینه ها یعنی  از مرحله تامین بذر شخم و... تا اتمام برداشت محصولات پاییزه (جو  و گندم) از زارع -محصول تولیدی   50/50 تقسیم می شد

 2- قرارداد مزارعه سه کوته کاری:فقط آب و زمین از مالک - بقیه با زارع تقسیم محصول به دو یعنی 2/3 زارع به یک یعنی 1/3 مالک موتور آب

  داشی حسن پس از مذاکره با عمو زاده ,  قرارداد مزارعه به روش نصفه کاری را انتخاب کرد و با شور و شعف خاص به بخش کشاورزی برگشت و سرگرم کار کشاورزی یعنی رشته و شغل دلخواهش بود

تا اینکه یک روز عصر فرزند ارشد داشی حسن برای احوال پرسی به نزد او آمد داشی حسن مشغول آبیاری و تمیز کردن جوی آب حد فاصل موتورخانه تا مزرعه بود جوی آبی که معلوم بود مدتهاست لایروبی نشده و آب به سختی از آن عبور می کرد و با تراکتور هم نمی شد علف هرز آنرا از بین برد چون دو طرف جوی درخت میوه کاشته شده بود

داشی حسن همینطور که مشغول بریدن لایه لایه علف های به گل چسبیده و سنگین وزن جوی بود و عرق از سرو کله اش می ریخت به علی گفت برو چایی درست کن تا چای درست شده من هم این مقدار باقی مانه جوی را تمیز کنم

علی مقداری هیزم جمع کرد و کتری سیاه سلوخته را از آب زیر لوله حوض موتورخانه پر کرد و آبی هم به دست و صورت خود زد تا ناراحتییش از تماشای زحمات بیهوده پدرش فروکش کند و همینطور که آتش را روشن کرده بود از فاصله 200-300متری تماشاگر پدرش بود که شلوار قهوهای رنگش را تا بالای ران بالازده بود و داخل جوی رنگ مانند , صحنه ای عین صحنه لایروبی رونگ قنات را انجام می داد

     دم دمای غروب بود و باد ملایمی می وزید و سوزه سردی داشت که خبر از فرارسیدن سرمای زمستانی داشت , دود آتش که به هوا بلند شد مرد میانسالی از اهالی روستا که صاحب مزرعه مجاور بود به نام محمد ب...(معروف به محمد نعمت الله) به نزد علی آمد علی حالا جوانی بست و هفت هشت ساله و شاغل در یکی از کارخانجات اراک بود پس از اینکه دو نفری کنار آتش هیزم نشسته بودند و دستهای خود را گرم می کردند و نظاره گر داشی حسن که تا بالای زانو داخل جوی آب و دست و پال گل مالی بودند

   محمد نعمت الله بعد از اینکه چای را خورد زمزمه کنان گفت:

  "پسر کدخدا آقا یام باشی! موتورآب و زمین هم داشته باشی! آنوقت بیایی رعیت دیگران شوی! و اینجوری تا کمر تو گل بروی و ملک خودت را رها و ملک دیگران را آباد کنی!!!

این جمله مثل تلنگری در مغز علی اثر کرد و او را به فکر فرو برد و مقدمه ای شد برای اینکه علی عملا وارد کار کشاورزی و کمک حال جسمی و مالی پدرش داشی حسن در امر راه اندازی مجدد کشاورزی و موتور آب سوخته و رها شده شود!!!

ادامه دارد...

 بخش4-استثمار داشی حسن توسط پسر ارشد-راه اندازی مجدد موتور آب

  جمله پر معنی و تاثیر گذار محمد نعمت الله با عث ایجاد انگیزه در راه اندازی موتور آب و مزرعه داشی حسن توسط علی شد و

   عصر روز بعد علی به نزد شرکای موتور آب رفت و با آنها مذاکره کرد شریک اول که همزمان کوره آجر پزی داشت در کوره آجر پزی مشغول بود و رغبتی به راه اندازی موتور آب نشان نداد

شریک دو دانگ دوم یعنی عموزاده های داشی حسن(جعفر و مرتضی و..)هم رغبتی نشان ندادند و اینها نیز در بخش کوره پزی مشغول بودند

علی با برادران ناتنی اسماعیل و کاظم صحبت کرد آنها نیز که در شهر مشغول کار بودند رغبتی به راه اندازی موتور آب نشان ندادند

  علی مسئله خراب شدن موتور آب را با محمود یکی از عمو عمو زاده ها که شاگرد 14-15ساله در تعمیرگاه کامیون های با موتورهای گازوئیلی بود مطرح کرد و محمود گفت اگر کمک کنی دو نفری می توانیم موتور را تعمیر کنیم

      آچار و ابزار موجود را برداشتند و راهی موتور آب رها شده با درب و بالین باز شدند و اوستا محمود خیلی سریع  پیچ های موتور را باز کرد بجز یک پیچ که نیاز به آچار بوکس مخصوص داشت و جایی بود که با آچار معمولی راه دست نبود تا باز شود به خاطر این یک پیچ کار متوقف شد و اوستا محمود گفت محمد علی ت...(معروف به تهرانچی)آچار بوکس دارد

  (آنزمان (اوایل انقلاب)در ایران آچار و ابزار حواله ای بود یعنی توسط اتحادیه تهیه و توزیع ابزار آلات به مردم فروخته می شد آچار مخصوص تعمیر موتورآلات کمیاب بود)

اینجا و امروز باید گفت : دم موسسین شرکت های تولید کننده ابزار ایران , بخصوص ایران پتک و ابزار مهدی گرم که ایران را از ابزار خودکفا کردند

     استاد محمود با علی نزد تهرانچی که در فاصله دو سه کیلومتری , موتور آب داشت رفتند و پس از سلام و علیک ماجرای تعمیر موتور را گفتند (تهرانچی گفت : داشی حسن و پسر عمو جعفر شرکای خوبی ندارد بخصوص شریک غلطی کوره پزشان غلامرضا م....که چشم طمع به کل اراضی آنها دارد و عمدا موتور آب را خراب و داشی حسن و مشهدی جعفر را فراری داده است)

    علی ایحال تهرانچی رفت و جعبه آچار بوکس را که مثل جواهر لای گونی های داخل موتور خانه قایم کرده بود را آورد و گفت چه شماره ای را می خواهید(نمره 16بود یا 18 )و فقط آنرا تحویل داد و به علی و گفت علی آقا من این آچار بوکس را به شما امانت می دهم و سالم باید تحویلم دهی ها!!! قبوله!!!؟ علی گفت: داش ممد علی! باشه! چشم!!!

    آچار و دسته بوکس مربوطه را گرفتند و موتور باز شد اوستا محمود گفت رینگ پیستون یاتاقان و...مرخص است موتور بی روغن مانده و سوخته باید همه اینها عوض شود اما خوشبختانه میل لنگ سالم است و  لیست کاملی از اقلام لازم برای موتور گرفتند و راهی اراک برای خرید قطعات شدند

ادامه دارد...

سفر123...
ما را در سایت سفر123 دنبال می کنید

برچسب : حسنادامه,ملودرام, نویسنده : 9safar1232 بازدید : 240 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت: 22:06