حسنک و قمر تاج-یک داستان ملو درام خانوادگی

ساخت وبلاگ
آنچه در این مقاله برای عبرت آموزی می خوانید:

داستان راست و دروغ ملودرام خانوادگی:

نامادری به نام قمر تاج/کار در برابر غذا/خلاء عاطفی چیست؟ و چه موقع بوجود می آید و چطور استثمارگران(بهره کشان) از این خلا عاطفی سوء استفاده می کنند/استثمار برادر توسط برادر/استثمار فرزند توسط پدر/تبعیض قایل شدن بین فرزندان /تبعیض قایل شدن بین برادر خواهران تنی و ناتنی/استثمار پدر توسط فرزند دختر/ استثمار پدر توسط فرزند پسر/پسران شجاع و فداکار واقعی که می شناختم(حسین ت...-مرتضی م...)////

علی زدی تو خال!!!

با عشق به نویسندگی ماندم بنویسم یا ننویسم شاید داستانم خوب از کار در نیاید!

اما می نویسم هر جای داستان خوب نبود نخوانید یا سرسری از آن بگذرید!!!

توجه: داستان مربوط است به حدود یکصد سال پیش و شخصیتهای داستان واقعی بوده اما در این داستان نام آنها تغییر یافته تا اگر احیانا یکی از افراد مرتبط با داستان یا شخصیتهای داستان , آنرا خواندند گله مندی پیش نیاید

   بخشهایی از آن که دیده شده و مربوط به عصر حاضر بوده صد در صد واقعی می باشد اما شنیده ها که مربوط به سنوات قبل است(مربوط به زمانی که ما نبودیم) ممکن است اینطور نباشد

     هرچه هست داستان مربوط به کودکی است به نام  "حسنک"(ک آخر نام حسن , ک تصغیر است یعنی کوچولو)

  حسن کوچولو قهرمان اصلی داستان است و کودکی هفت هشت ده ساله بوده که مادرش بر اثر بیماری فوت می کند و مادرش را از دست می دهد و بعد از مدت کوتاهی پدرش به پیشنهاد زن برادر با خواهر زن برادر که او نیز شوهرش را از دست داده بوده و دارای سه فرزند (دو پسر و یک دختر )بوده ازدواج می کند و حسن کوچولو به ناچار در منزل پدر و زیر دست نامادری با تحمل سختی فراوان روبرو و تبدیل به یک نوکر بی جیره مواجب تمام عیار و به عبارتی در منزل پدر تبدیل به  کودک کار می شود

  و جالب اینکه به واسطه ازدواج پدر با نامادری برادری به نام محمد(فرزند نامادری از شوهر قبلی) پیدا می کند که او نیز در منزل ناپدری مثل برادرش حسنک هردو تبدیل به کودک کار گشته و به مدت 15سال در منزل ناپدری مفت کاری می کند (کار در برابر غذا) و اتفاق جالبی مسیر زندگی او را عوض می کند.

حسنک در طی مدت عمر سه دوره مختلف مورد استثمار قرار می گیرد

مرجله اول : استثمار توسط پدر (آقا یام)و نامادری(قمر تاج )که حسنک او را هیچگاه مادر خطاب نکرد و به او عمه قمر صدا می زد

  از او می پرسیدند چرا زن بابا را مادر صدا نمی زنی؟ می گفت هیچ وقت نمی تواند جای مادرم را بگیرد چرا؟ نمی دانم

مرحله دوم: استثمار توسط برادران ناتنی حاصل از وصلت پدر با نامادری

مرحله سوم: استثمار توسط فرزند ارشد دختر به تحریک داماد  و فرزند ارشد پسر

تعدادی از شخصیتهای واقعی داستان از جمله پدر حسنک نامادری او خود او و شخصیتهای وابسته دیگری که در داستان خواهد آمد در قید حیات نیستند تعدادی هم زنده هستند

 به واسطه ارتباطی که با خانواده قهرمان داستان مورد نظر داشتم (از همسایگان قدیم)به نظرم آمد داستان زندگی حسنک می تواند حاوی نکات جالب توجه اجتماعی باشد تا آنان که متارکه می کنند یا تجدید فراش می کنند بدانند چطور با سرنوشت فرزندان خود بازی می کنند!

بخش اول :معرفی شخصیتهای داستان

پهلوان عبدالصمد: جد مادر حسنک

آقا یام: (نام مستعار) پدر حسنک

حسنک: قهرمان داستان (دارای بدنی قوی و نیرومند در بزرگسالی به واسطه داشتن ژن پهلوانی در بدن)-استثمار شده توسط پدر (کار در برابر غذا)برادران ناتنی(سوئ استفاده از خلاء عاطفی-محروم کردن حسنک از کلیه ارث و میراث و دارایی منقول و غیر منقول البته بجز یک خر و جل خر و اوسار خر )-فرزندان ارشد دختر (طمع ورزی داماد) و پسر

قمرتاج: نامادری حسنک(زن بابا) که او نیز شوهرش را از دست داده و سه فرزند از شوهر اولش دارد

زرین تاج:خواهر قمر تاج -پیشنهاد دهنده و جور کننده وصلت خواهر شوهر از دست داده خود(قمرتاج) با پدر حسنک(آقا یام)

محمد: فرزند کوچک قمر تاج از شوهر اول-استثمار شده در منزل ناپدری به مدت 15سال _کار در برابر غذا)

علی: فرزند ارشد پسر حسنک(نام خودم را نوشتم تا سوء تفاهمی پیش نیاید)

ادامه دارد...

بخش دوم: داستان واقعی پهلوان عبدالصمد جد مادری حسنک

در زمان قدیم یعنی تا قبل از حکومت پسر رضا قلدر سیستم ارباب و رعیتی در ایران رایج بود و هر روستایی یک و گاها بعضی روستا ها دو ارباب داشت که خود را مالک هر آنجه در روستا بود می دانست

    پهلوان عبدالصمد در یکی از روستاهای غرب اراک فعلی سلطان آباد قدیم  زندگی می کرد و از نعمت داشتن بدنی قوی و نیرومند برخوردار بود بطوری که خود حسنک از مادرش شنیده بود و تعریف می کرد از ویژگیهای پهلوانی عبدالصمد می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

    پهلوان عبدالصمد دارای بدنی نیرومند و قوی هیکل بوده است

    مجیمه مسی را روی کف دست می گذاشت و شخصی ایستاده روی مجیمه مسی می ایستاد و او با یک دست مجیمه را از زمین بلند می کرده است

    مجیمه مسی را مثل ورق کاغذ که پاره کنیم پاره کرده و از وسط دو تا می کرده است

   

    بلند کردن جوال گندم 80-90 کیلویی برایش مثل گونی برنج 20کیلویی بوده و به راحتی از زمین بلند کرده روی الاغ می گذاشته است

 در کشتی پهلوانی هیچکس نتوانسته بود او را زمین بزند

تا اینکه پسر ارباب که او نیز دارای بدنی قوی بوده است به پهلوان عبدالصمد پیشنهاد کشتی پهلوانی می دهد و قرار می شود در میدان بزرگ روستا در حضور روستاییان کشتی بگیرند

مبارزه دو کشتی گیر یعنی پسر ارباب و پهلوان عبدالصمد با حضور رعیتها به عنوان تماشاچی در حضور ارباب شروع می شود و پهلوان عبدالصمد پشت پسر ارباب را به خاک می رساند(او را زمین می زند)

  ارباب که او  نیز جزو تماشاچیان مسابقه بوده از باخت پسرش خجالت زده می شود و این باخت شروع کینه ورزی او با پهلوان می شود واسطه ای را به نزد پهلوان می فرستد

فرستاده ارباب به پهلوان  می گوید : ارباب حکم کرده  باید کشتی دیگری با پسرش بگیری و در این  کشتی بازنده باشی(عمدا کشتی را ببازی) پهلوان قبول نمی کند

 ماجرا به حدی شدت می گیرد تا جایی که ارباب کمر به قتل پهلوان می بندد و به تفنگ چی هایش دستور می دهد پهلوان را با تیر مخفیانه بزنند

   اما از جایی که یکی از تفنگ چی ها سابقه دوستی با پهلوان داشته او را با خبر می کند و پهلوان شبانه با زن و دو فرزند خردسالش روستا را برای همیشه ترک می کند و به یکی از روستاهای شمال اراک مهاجرت می کند. و زندگی آرامی را از سر می گیرد و صاحب سه فرزند پسر و یک فرزند دختر می شود که این فرزند دختر  مادر بزرگ حسنک داستان ما است.

حسنک می گفت مادرش و مادر بزرگش(دختر پهلوان عبدالصمد)به قدری قدرت بدنی داشته اند که مثل مرد جوال گندم (گونی برزنتی حدود 80-90کیلو گرم)را ابتدا نشسته و روی کول انداخته اند و یک نفره  بار الاغ می کرده اند.

ادامه دارد...

سفر123...
ما را در سایت سفر123 دنبال می کنید

برچسب : حسنک,تاجیک,داستان,درام,خانوادگی, نویسنده : 9safar1232 بازدید : 257 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1396 ساعت: 15:04